نقاب یا شخصیت

گاهی نقاب، تحمیلی است. یعنی یک فرد، گروه یا سازمان، فردی را وادار می‌کند که چنین یا چنان باشد. در این‌جا، نقاب، حالت اجباری پیدا‌می‌کند. درواقع، فرد تسلیم نقاب پیشنهادی می‌شود و مجبور به اجرای نقش است. این نوع نقاب به مرور زمان، فرد را دچار ازخودبیگانگی می‌کند و مجال ابراز خودِ واقعی‌اش را از او می‌گیرد.

نقاب نازک

  گاهی نقاب هم‌چون پرده‌های سفید و توری‌شکل، آن‌چنان نازک و روشن است که بدون کنارزدن آن هم می‌توان به‌راحتی چهره‌ی واقعی فرد را مشاهده کرد.

نقاب ضخیم

گاهی نیز نقاب می‌تواند هم‌چون یک زره جنگی، ضخیم باشد که فرد با آویختن آن، امکان هر نوع برقراری ارتباط و تعامل با دنیای اطراف را از خود می‌گیرد. این نقاب پرضخامت و غیرقابل نفوذ، فرد را تسخیر می‌کند و خودِ واقعی او را در هزار‌توی پرده‌ها مخفی می‌سازد و او را در یک جهان به‌طور کامل شخصی، انفعالی و تنها، به‌حال خود رها می‌کند.

 

هر انسانی از دو گونه شخصیت برخوردار است:

1) شخصیت خصوصی: همه‌ی انسان‌ها، یک شخصیت خصوصی و قلمرو شخصی دارند که در خلوت یا چهاردیواری خانه‌ی خود، قادر به نمایاندن آن هستند. این حالت از بودن، شامل تمام آن چیزهایی است که متعلق به خود فرد است و لزومی ندارد دیگران از آن اطلاع پیداکنند. در این حوزه‌ی خصوصی، فرد بدون استفاده از هر نوع «نقاب» و فقط براساس خودِ واقعی‌اش زندگی می‌کند. تنها در این حوزه است که فرد مجاز است میل‌ها، خواهش‌ها، زشتی‌ها، زیبایی‌ها و در یک کلام، همه‌ی وجود خود را آن‌گونه که دوست دارد، بی‌پروا بروز دهد.

2) شخصیت اجتماعی: ماسک یا صورتکی است که فرد در عرصه‌ی اجتماع به چهره می‌زند تا به این‌وسیله، هم‌رنگی و سازگاری خود را اعلام کند. شخصیت (نقاب) اجتماعی، زمانی شروع به‌کار می‌کند که فرد به‌اصطلاح عام، شال و کلاه می‌کند، ظاهر خود را می‌آراید، لباس بر تن کرده و عازم کوچه و خیابان یا محل‌کار خود می‌شود. به‌عبارت دیگر، شخصیت اجتماعی، جنبه‌ی رسمی و قراردادی فرد با دنیای بیرون است. همه‌ی ما در عرصه‌ی زندگی، بازیگر هستیم و وقتی که در ایفای نقش خود، کوتاهی می‌کنیم، ناگهان صدای «کات» می‌شنویم و آن، زمانی است که «نقاب» مناسب را به‌درستی به‌کار نگرفته‌ایم.

 

انسان نقاب‌دار

فردی است که مرز بین شخصیت خصوصی (حوزه‌ی شخصی) و شخصیت اجتماعی (حوزه‌ی عمومی) را برهم‌زده است و در هر دو حوزه از یک ماسک استفاده می‌کند و در قبال صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین اطرافیان تا غریبه‌ترین و دورترین آنان، یک نوع رفتار و واکنش نشان می‌دهد. چنین فردی به‌خاطر حل‌شدن در نقاب شخصیتی خود، توانِ فرق گذاشتن بین خودِ واقعی و خودِ ساختگی‌اش را ندارد. درنتیجه در همه‌حال، در چهارچوب همان نقاب یا قاب عکسی که برای خود ساخته، ظاهر می‌شود.

انسان بی‌نقاب

چنین فردی از خود واقعی‌اش غافل نیست و «نقاب» را زمانی به‌کار می‌گیرد که ضرورت اقتضا می‌کند. انسان بی‌نقاب، خود را از طریق قاب عکس به دنیا ارائه نمی‌کند بلکه ضمن حفظ سازگاری اجتماعی و ملاحظه‌ی مرزهای دیگران، خود واقعی‌اش را به نمایش می‌گذارد و خود را آن‌چنان که هست، نه بیش‌تر و نه کم‌تر، باور دارد. چنین فردی از یک انعطاف‌پذیری ویژه برخوردار است به‌گونه‌ای که در هر مکان و زمانی، رفتار خاصی از خود نشان می‌دهد. البته نباید آنان را با افراد متظاهر و ریاکار که برای دست‌یابی به خواسته‌های نامعقول خود به ایفای نقش‌های بیمارگونه می‌پردازند، اشتباه گرفت. برای نمونه، در مواجهه با یک کودک، کودک درون را نمایان می‌سازند و در برخورد با یک بزرگ‌سال، به زبان او سخن می‌گویند. در قبال همسرشان، یک وظیفه انجام می‌دهند و در قبال دیگران، وظیفه‌ای دیگر.

 

آسیب‌شناسی نقاب

نقاب به همان اندازه که مفید و ضروری است، خطرناک نیز می‌تواند باشد. خطر جدی، زمانی است که فرد با نقاب ساختگی خود، یکی می‌شود یعنی آن صورتک کاذب جایگزین خود واقعی او می‌شود. در این حال، فرد یک‌بعدی شده و از شکوفایی، بازمی‌ماند. از این‌رو، بزرگ‌ترین ضربه‌ای که یک نقاب ضخیم و غیرقابل نفوذ به فردی می‌زند، در مرحله‌ی اول، جلوگیری از خودشکوفایی است و در مرحله‌ی بعدی، آسیب‌پذیرکردن او در برابر رویدادهای استرس‌زای زندگی می‌باشد. اگر خود انسان بیش ‌از اندازه نقاب را حمایت کند و به آن فرصت حضور بدهد، آن‌گاه فقط در جهت ایفای نقش اجتماعی خود می‌کوشد و از عاطفه‌ها و احساس‌های درونی خود غافل می‌ماند و هرچه این مسأله، شدت بیش‌تری داشته باشد، فرد را به مرور زمان از خود، بیگانه می‌کند. تمام انسان‌های یک‌بعدی که حاضر نیستند به هیچ‌وجه، اندکی از باورهای قطعی خود، عقب‌نشینی کنند و با ایده‌ها و رفتارهای خودخواهانه و استبدادی خود، موجبات آزردگی اطرافیان را فراهم می‌سازند، یک صورتک جعلی برای خود درست کرده‌اند.

چرا نقاب؟

محیط ناایمن: یکی از عمده عامل‌هایی که باعث می‌شود فرد از نقاب استفاده کند، امنیت روانی و اجتماعی است. به‌طور معمول، افرادی که از وجود یک محیط امن و شاداب محروم‌اند، از فضای روان‌شناختی مطلوبی نیز بهره‌مند نیستند، از این‌رو برای کسب امنیت خود و دورکردن ترس و اضطراب، پشت نقاب خود، پنهان می‌شوند. درواقع نقاب در این افراد، فقط به‌عنوان یک‌ سازوکار دفاعی به‌کار می‌رود. دورغ‌، ظاهرسازی، غیبت، تهمت و... ازجمله‌ی این رفتارهای دفاعی است.

 

شرایط ارزش: شرایط ارزش، اشاره به ارزش‌ها و باید و نبایدهایی دارد که توسط داوران محیطی تعیین می‌شود و فرد مجبور است برای کسب محبوبیت و توجه دیگران از طرفی و ارضای نیازهای درونی خود از طرف دیگر، به پذیرش آن تن دهد. به‌طورمعمول، جامعه از فرد انتظار دارد آداب و رسوم اجتماعی را رعایت کند و به قانون‌ها و مقررات احترام بگذارد. با این حال، فرد زمانی خود را مفید و محترم می‌داند که مطابق خواست دیگران، رفتار کند.

 

خودشیفتگی: گاهی شخص از نقاب به‌عنوان ابزاری برای استثمار دیگران استفاده می‌کند. این حالت، بیش‌تر در افراد «خود‌شیفته» که خود را برتر از دیگران می‌دانند و همواره درپی سلطه‌گری هستند، دیده می‌شود. از طرف دیگر، افراد خودشیفته گاهی چنان به ظاهر خود حساس می‌شوند و به نقاب خود ایمان پیدا می‌کنند که بعد از مدتی درواقع به «نقاب» تبدیل می‌شوند. فرد خودشیفته، هراس از آن دارد که اگر خود واقعی‌اش را آشکار کند، از محبت و دوستی دیگران محروم می‌شود و به خواسته‌ها و آرزو‌هایش نمی‌رسد.

 

یک الگوی درمانی: به‌طورحتم، نقاب یک اختلال روانی نیست اما اگر یک انسان نقاب‌دار را درنظر بگیریم که به خطر افتاده، به‌گونه‌ای که از تحقق‌بخشیدنِ استعداد‌های درونی خود، ناتوان شده و پیشرفتی در وضعیت او به‌چشم‌نمی‌خورد و مانند یک گودال آب در جای خود ساکن مانده و در شُرف خشک‌شدن است، نیازمند یک دوره‌ی روان‌درمانی «راجرزی» است.

«کارل راجرز» روان‌شناس معروف، نخستین کسی بود که «نقاب» را به‌عنوان یک مشکل بالینی تلقی کرد و آن ‌را مانعی در راه خودشکوفایی و انسان‌شدن می‌دید ولی با ایجاد نظریه‌ی روان‌درمانی خود، تحت عنوان «نظریه‌ی درمان شخص‌محوری» در مسیر حل‌کردن این مشکل گام‌برداشت. به نظر «راجرز»، انسان نقاب‌دار، برآیندی از شرایط نامساعد زندگی اجتماعی و فرهنگی است. به باور او، محیط با وضع شرایط، ‌ارزش فرد را بر سر تقاطع قرارمی‌دهد و درنهایت، او را مغلوب خود می‌کند که تن به قبول شرایطی بدهد که برخلاف باورها و خواست‌های درونی او می‌باشد. در نتیجه فرد از جامه‌ی عمل پوشاندن به ارزش‌ها و آرمان‌های خود، بازمی‌ماند.

 

تولد انسان جدید: به اعتقاد «یونگ» و «راجرز» شخصیت واقعی هر انسانی‌، در پشت نقاب او قراردارد. از این‌رو، هنگامی که فرد به فروپاشی نقاب خود اقدام می‌کند، در مسیر یک تولد دوباره قرارمی‌گیرد و انسان جدیدی متولد می‌شود که تا این زمان، در پسِ نقاب خود، پنهان شده بود.