سگ والی

سگ والی بزرگمان

امروز مرا گرفت و مرد.

مامورین امنیتی برای اعدام  فراخواندنم

هنگامی که گواهی فوتش را می نوشتند:

"سگ حضرت حاکم مسموم شده است"

 

اشکی بر جنازۀآزادی

من شعرها را نمی نویسم،شعرهایند که مرا می نویسند.

می خواهم که ساکت باشم باشد که زنده بمانم،اما آنچه که می بینم به حرفم وا میدارند.

و جز اندوه بر اندوه بر اندوه نمی بینم.

بنویسم آیا که به سوی کفنم در شتابم؟

بنویسم که آزادم؟و حتی حرف به بندگی کشیده شده؟

دلربایی را تشییع کردم که در بلاد عرب نامش تخریب است و

نهیب

ریشخندی بر دستورات الهی،

اما به خداکه نامش.......،

 اما نامش در حقیقت آزادی است.

 

رقاص

رقاص صبح و شب در لرز است.

سادگان گمان میبرند

که او می رقصد.

نه آقایان

او به دار آویخته شده،

و نمیداند که هوا با او چه میکند